آباد دلِ کنده ز عادت زدگی
بگسسته ز دنیای تعلق همگی
با سازِ دلارامِ تو تنها بِرَهَم
زَاصوات پریشان بلند خفگی
این قافلهی غافلِ از عشق بری
غرق است به بازیگری و مسخرگی
روحی که تعلق به تو میبندد و بس
باغی است مصون گشته ز آفت زدگی
با این همه اغیار فقط در برِ تو
شاد است دلِ خسته ز دنیا زدگی
امید مبندید بر این عالم دون
دیری است که این پیر نماید بچگی
درباره این سایت